تا فرق سر
با سر به سوال های دینی خوردم
از ته به جواب استالینی خوردم
فرق من و آدم نبی در این است
هر روز خدا سیب زمینی خوردم
این کشتی اگر دچار نشتی نشود
دنیا پس از این به این پلشتی نشود
فرق من و نوح را خودم میگویم
هر کرهخری سوار کشتی نشود
لکنت که نه تازه خوش بیان هم هستم
هرچند چنینم آنچنان هم هستم
فرق من و موسای نبی در این است
من نوکر فرعون زمان هم هستم
موهای من از عقب کمی فر خورده است
تهمت بسی از مومن و کافر خورده است
فرق من و یوسف پیمبر این است
پیراهن بنده از جلو جر خورده است
من بی پدرم چون که پدر را کشتم
با مرگ مولفم اثر را کشتم
فرق من و عیسای نبی در این است
با بوی دهانم دو نفر را کشتم
مبعوث شدم حرف حسابم مانده
یک چله نشستم انتخابم مانده
فرق من و حضرت محمد این است
در پشت ممیزی کتابم مانده
تمرین مرگ
در گوش همه صدای پای مرگ است
فریاد شنیدنی صدای مرگ است
یک سوم روز و شب چرا میخوابیم
تمرین وجود ما برای مرگ است
یک روز سر و کار همه با مرگ است
یک چشم به هم زدن فقط تامرگ است
اعلامیهام را زدهام قبل از فوت
بامزهترین شوخی دنیا مرگ است
در پنجهی زندگی اسیرم ای مرگ
کی میشود آرام بگیرم ای مرگ
عمریست من و تو عاشق هم هستیم
حالا بغلم کن که بمیرم ای مرگ
مأمور مقرب خدا عزرائیل
کابوس تمام زنده ها عزرائیل
دیروز پیامکی برایم داده
مشتاق زیارت شما عزرائیل
کارگر ساده
میخواست که تصویر عدالت بکشد
با دست تهی بار رسالت بکشد
کش داد قنوت خویش را تا شاید
از دست پدر خدا خجالت بکشد
از وضع زمانه سخت ناراضی شد
ناخواسته او وارد این بازی شد
وقتی پدر کارگرش سیلی خورد
فهمید چرا برادرش قاضی شد
پرپر زده و لانهی ما را چرخاند
حتا دل دیوانهی ما را چرخاند
بابای من انگار خدای دنیاست
با کارگری خانهی ما را چرخاند
این خانه چه حال و روز سردی دارد
بیچاره پدر چه روی زردی دارد
ای کاش خدا سری به ما هم میزد
میدید گرسنگی چه دردی دارد
از معدن و از کوه پدر برمیگشت
با زحمت بسیار سحر برمیگشت
یک کوه غم و درد به روی دوشش
با مورچههای کارگر برمیگشت
ای داد که راه داد او را بستیم
دروازهی اعتقاد او را بستیم
دیوار به حال و روز ما می خندید
با گل دهن گشاد او را بستیم
با جاروی خود در همه جا امضا زد
آستین برای بچه ها بالا زد
رفته چه قدر کلاس ما بالاتر
بابای ضعیف مدرسه در جا زد
- ۹۹/۱۲/۰۴